گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اردبیل در گذرگاه تاریخ
جلد دوم
تذکارات اصلاحی چند صاحب‌نظر:





شخصیتهای دانشمند دیگری هم تلفنی یا حضوری در مورد بعضی از عبارات و کلمات و یا اشتباهات تاریخی تذکاراتی کرده‌اند. از جمله بنظر آقای حسن ذوقی که از نکته سنجان ادبی عصر ماست کلمه «مرده» که در صفحه 76 بمعنی مریدها بکار رفته است صحیح نیست زیرا این کلمه جمع مارد است و بهتر است بجای آن همان مریدها نوشته شد.
ص: 362
آقای مجید تدین، که ما در جلد سوم این کتاب درباره خدمات فرهنگی ایشان در اردبیل و فعالیتهای تربیتی مدرسه تدین در طول مدتی بیش از نیمقرن سخن گفته‌ایم، تاریخ ورود عشایر را بشهر، که در صفحه 270 جلد اول با فرار ستار خان عنوان شده است، 14 شوال 1327 میدانند.
آقای غلامرضا امیری نیز صفت زیبا را برای صوت (در صفحات 177 و 178) مصطلح ندانسته یادآور شده است که زیبائی معمولا در دیدنیها استعمال میشود ولی در شنیدنیها صفات دیگری لازم است مثل گیرا و جالب و نظایر آنها. بنظر ایشان اصطلاح «بگردن افتادن» (در صفحه 177) نامأنوس است و ترجمه از اصطلاح ترکی میباشد و بجای آن میتوان لج کردن یا لجبازی نوشت همچنین عبارت «بغضب آمدن» (در صفحه 434) هم در فارسی بکار برده نمیشود.
آقای امیری در مورد سالاریه، که در صفحه 222 نامی از آن برده شده است، میگوید که این محل سابقا نانواخانه قشون روس بود. بعد از کودتای 1299 نایب سرهنگ «سالار اشرف» نامی فرمانده پادگان اردبیل شد و آنجا را تبدیل بمقر ستاد خود نمود و از آن زمان به «سالاریه» معروف گردید.
ساختمان بنای فعلی مقارن با سرکوبی پولادلوها و درهم کوبیدن پناهگاههای آنها از طرف ارتش ایران صورت گرفت و در و پنجره خانه عظمت خانم در «آلارلو»، که ویران شده بود، در آنجا بکار گذاشته شد.
تذکار دیگر آقای امیری راجع بصفحه 333 است. بگفته ایشان مرحوم میرزا علیخان امیر تومان فرزند امیر حسنخان امیر نظام و برادرزاده میرزا تقیخان امیر کبیر بود و انتخاب نام خانوادگی امیری از طرف فرزندان وی نیز بدانجهت صورت گرفت. بنظر ایشان نام اصلی قریه «لار» (در صفحه 333) هم «لاهرود» است و بهتر است بدان نحو اصلاح شود.
آخرین سخن آقای امیری در مورد جلد اول این کتاب مربوط باشتباه نگارنده در ذکر نام مرحوم امیر ناصر بجای شادروان «امین الرعایا» در صفحه 452 است و طبق گفته ایشان مقام اجتماعی مرحوم امیر ناصر در آن حد نبوده است که هم عرض شادروان وکیل الرعایا و در صدر صف شهریان قرار گیرد و این مرحوم امین الرعایا بود که
ص: 363
چنان مقام و منزلتی در جامعه آنروز اردبیل داشت.
در مورد زیرنویس صفحه 390 هم، که در آنجا مرحوم حاج حاجی آقا فهیمی تبعه روس نوشته شده است، شخص مطلعی میگفت که او تبعه روس نبود النهایه چون در زندگی روزمره در خانه خود مثل اروپائیان از میز و صندلی استفاده مینمود از آنرو او را «اوروس حاجی آقا» میگفتند.

یادآوریهای اصلاحی از آقای نجات:

آقای حاج علی نجات فرزند ارشد شادروان حاج محمد حسین حبیب الهی است. او بمقتضای سن و اطلاعات و مطالعات شخصی درباره تاریخ، بویژه مشروطیت اردبیل صاحب‌نظر است و بر این مبنی نکاتی را در باب جلد اول این کتاب ضمن نامه‌ای برای مؤلف یادآوری کرده است:
1- در اطراف رود ارس و اردبیل دوازده محل از شهر و قریه بوده است که بنامهای فروردین تا اسفند خوانده میشدند. قریه شهریور از جمله آنهاست که کنون نیز باقی است و بدان نام نامیده میشود.
2- دخمه مادر زردشت در قریه «گنزق» در سه فرسخی اردبیل و بر سر راه سرعین الآن هم هست.
3- در صفحه 15 کتاب، «بهمن دز» در بالای کوه سبلان قلمداد شده غیر از آن «روئین دژ» هم هست. محلش در جاده مشگین نرسیده به «دوجاخ» پشت‌سر قریه «قوناخ قران»، دامنه کوه الآن هم آثار قلعه کاملا باقی است. غیر از این دژها در کوههای «کور عباس» از قراء یورتچی دژ دیگری هست که از دوران قدیم باقیمانده است و امروزه مردم آنرا «بوینی یوغون» میخوانند.
4- خرم دینان (صفحه 32) از قلعه‌ای بنام «مشکو» در شمال غربی بر زند خروج کرده‌اند.
5- علاوه بر شمس الدین آقمیونی و شمس الدین کاسه‌گر (صفحه 115)، عارف دیگری بنام شمس اردبیلی بوده و دیوان عالی و بزرگ شعری هم داشته است. وصیت کرده بود که دیوان او را چاپ و منتشر کنند. پریشانی خانواده‌اش اجرای این نظر را میسر نساخته و دیوان بهمان نحو از اولادی باولاد دیگر رسیده و سرانجام چون در
ص: 364
قدیم شیشه کمیاب و در خانه‌ها بجای آن کاغذ به پنجره‌ها می‌چسبانیده‌اند اوراق آن نیز بجای کاغذ باطله بدین مصرف رسیده است. اشعار و مقام عرفانی او زبانزد قدما بود و قصاید قابل توجهی داشت. خود او در باب مقام عرفانی خویش چنین گفته است:
شمس در اردبیل کرده طلوع‌شمس تبریز تحت طلعت ماست
برخی از قصائد او را مداحان با صدای خوش میخواندند و هنگامی که درویش علی اکبر معروف قصیده حسین جان او را میخواند جمع زیادی برای شنیدن آن دور او گرد میآمدند. چند بیت از قصاید او که معروف بقصیده علیجان بود بدین شکل بخاطرم مانده است:
گسیخت این دل دیوانه حلقه باز علیجان‌بگیر ورنه درم پرده‌های راز علیجان
معرفی تو خدا کرد به منبر افلاک‌چه حاجت است دگر منبر حجاز علیجان
اگر مقام تولد ترا نبود حرم راچه کار داشت کسی در ره حجاز علیجان
چرا ندای «الست بربکم» نزنی، مامصممیم بلی را بچنگ ساز علیجان
6- در باب حیدری و نعمتی که در صفحه 165 اشاره کرده‌اید این امر از دوران صفوی بود و در اغلب شهرهای ایران بنامهای مختلف این دو تیرگی بوده است.
اینجانب در سال 1324 هجری قمری در رکاب حاجی آقا (منظور پدر نویسنده است) بزیارت عتبات مشرف میشدیم حین ورود بشهر کرمانشاه دو مناره بلند مشاهده نمودم از مأذنه تا بالا تماما نقره بود. پرسیدم گفتند یکی از مناره‌ها مال نعمتی و دیگری مال حیدری است. منظور هم این بود محلات برقابت همدیگر در ترقی و تعالی و آبادی شهر کوشا باشند. فعالیت کنند. تنبل بار نیایند.
ص: 365
منتها مفسدین شهر ما اسلحه را در غیر محل صرف کرده سوراخ دعا را گم کرده بضرر شهر و مملکت تمام شده است.
7- راجع بصفحه 196 اقدام جناب آقای میرزا علی اکبر آقا مجتهد درباره تأسیس مشروطه، اول در صحن بزرگ بقعه شیخ صفی الدین بود و تمام اهل شهر و جماعت زیاد دیگری که از دهستانهای کلخوران، جرال، حسن- باروق، بوقلان، ملاباشی، ملا یوسف با بیل و پارو و شنه (شانه زراعتی) آمده بودند در صحن بزرگ جمع بودند (من خودم ناظر و حاضر بودم) حتی مضمون تلگراف آقای خراسانی را یاد دارم. انتخاب انجمن ولایتی دوره اول بعد از این واقعه در مسجد صورت گرفت. باید گفت که در آنزمان و در مقابل مستبدین با نفود، فقط قدرت آقا بود که میتوانست بچنین کاری اقدام کند زیرا در مقابل آنها، چون در مثل مناقشه نیست، کار هر بزی نبود که خرمن بکوبد.
8- درباره مطالب صفحات 198 و 199 هم این توضیح لازم است که کسان مقتولین قلعه در تبریز علیه مسببین قتل شکایتها کردند در نتیجه آقا میر طاهر مؤسس بدوی مشروطه در تبریز زندانی شد و- شهرت دارد که چیز خور گشت و- در آنجا فوت نمود. آنها در تبریز بامید مراجعت محمد علی میرزا بودند و چون مأیوس شدند باردبیل آمده خود را مشروطه خواه قلمداد کردند و در انتخابات انجمن دوم ولایتی خود را داخل نمودند و عضو انجمن شدند.
9- امیر معزز گروسی در اردبیل خیلی خشونت و سبعیت داشت پس از آنکه بر اردبیل مسلط شد و انجمن ولایتی را منحل نمود اعضای آن فراری و مخفی شدند که یکی هم مرحوم پدر من (یعنی پدر آقای نجات) بود. او در خانه یکی از بستگان پنهان شد ولی چون رفت‌وآمد بدان خانه زیاد بود با اجازه قبلی از مرحوم حاجی میر معصوم، که در قیصریه دکان بزازی داشت و خانه‌اش در محله خیرآباد بود، بدانجا منتقل شدیم. امیر معزز دسته‌ای سرباز بخانه ما فرستاد. آنها در آنجا چاتمه
ص: 366
زدند و بیرونی خانه را غارت کردند.
عموی من بنام «حاجی آقا» با برادرم «حسن جودت» در اندرون بودند. چون احتمال خطر برای آنها بود از اینرو کسانی از خانواده درصدد فرار دادن آنها برآمدند و شبانه جمعی از قوی بازوان آنها اطراف جاجیمی را در کنار دیوار پشت خانه مرحوم میرزا اسماعیل صدر گرفتند و آند و با استفاده از تاریکی هوا از بالا پشت‌بام خود را ببالای آن دیوار رسانیدند و با آنکه ارتفاع دیوار زیاد بود خود را بوسط جاجیم انداختند و در خانه یکی از خویشاوندان مخفی شدند.
در این بین کسانی با شادروان میرزا علیخان امیر تومان تماس گرفتند. او پس از دلداریها مرحوم پدرم را بخانه خود منتقل نمود و با امیر معزز درباره ایشان گفتگو کرد. نظر امیر تومان بر آن بود که مدتی این امر را اطاله دهد تا وضع اندکی عادی شود و جریمه سنگینی که امیر معزز از پدرم میخواست منتفی گردد. در این حیص و بیص عین الدوله بوالیگری آذربایجان برگزیده شد و خشونت امیر معزز دو چندان بیشتر گردید ناچار سه هزار تومان از پدرم گرفته او را اجازه تبعید دادند و او از راه روسیه باسلامبول عزیمت کرد و مدتها در آنجا ماند و این اولین تبعید آن مرحوم بود.
10- در باب پول گرفتن از صاحبان جنازه‌های مقتولین قلعه (صفحه 222) باید بگویم که جنازه‌های آنها را بحیاط شیخ صفی الدین ریختند و برای تحویل آنها بکسانشان مبالغ بالنسبه متفاوتی خواستار شدند. از خانواده آقای وکیل بما رجوع کردند که در حل این مشکل یاری کنیم. پدرم در آنعهد در تبعید اسلامبول بود. ما بکطغری قبض یکهزار تومانی بابت جنازه مرحوم مؤتمن دادیم. بعدا پول گرفتن موقوف شد و لذا از هیچکس پول نگرفتند. قبض ما مدتی پیش میرزا نادعلی مجتهد ماند و سرانجام آنرا از او پس گرفتیم.
11- در حمله عشایر باردبیل (صفحه 255) من خودم نیز در دروازه کلخوران شرکت داشتم. جنگ بشدت ادامه داشت و چند نفر از مدافعان شهر تیر خورده افتادند زیرا ما در بیرون دروازه بودیم و با یک عراده توپ که باروت آن سیاه بود
ص: 367
تیراندازی میکردیم.
باروت سیاه دود میکرد و از اینرو شاهسونان از محل استقرار ما آگاهی یافته آنجا را آماج تیرهای خود میساختند. نتیجه آن شد که ما بدرون دروازه آمدیم و پشت سنگر جنگ ادامه یافت. در جمعه مسجد هم یک عراده توپ بود که بعلت بلندی محل بر سنگرهای مهاجمان تسلط داشت ولی دود باروت آن نیز امکان استتار را از بین میبرد.
12- درباره مطالب صفحه 253 باید اضافه کنم که اساسا محل سکونت انجمن ولایتی حسینیه مجتهد بود و در آن جلسه مستبدین افساد کردند ولی در جدیت و فعالیت اعضای انجمن تأثیر نکرد و شبانه روز کار میکردند و مردم هم، خصوصا تجار، صمیمانه اعانه میدادند. تفنگ و فشنگ میخریدند بمجاهدین و بالاخص به حاجی- بابا خان تحویل میدادند زیرا از حکومت و دستگاههای دولتی بمجاهدین و حاج- بابا خان کمک نمیرسید. من شبها در این انجمن بودم و از نزدیک بدین مراتب اطلاع دارم.
13- منهم با گفتار شما در صفحه 268 موافقم که مرقوم فرموده‌اید از تاریخ چنان مستفاد میشود مسبب غارت شهر اردبیل خود والی بوده است.
14- پس از غارت شهر من مکررا بچشم خود دیده‌ام عمال رحیمخان، که ستادش در کلخوران بود، با قاطرهای زبده و با یراق مخصوص حمل توپ و مهمات توپ و جعبه‌های فشنگ اتصالا بکلخوران حمل میکردند.
15- پس از غارت شهر ما برای کسب اطلاع از وضع تجارتخانه ببازار رفتیم دالانهای سرای حاج شکر از مغز بادام پر بود. شاهسونها کیسه‌های آنها را روی زمین خالی کرده آنها را با مخمل و فاسونیه پر کرده برده بودند و ما که صدها جعبه مخمل و فاسونیه آلمانی و پوطین روسی برای فروش وارد کرده بودیم کمترین مقداری از آنها باقی نیافتیم. حجره ما پر از چاروق کهنه و پاره بود زیرا شاهسونها آنها را از پای خود درآورده و پوطین‌های روسی را بپای خود کرده بودند.
این تنها ما نبودیم که مال التجاره خود را از دست داده بودیم بلکه این وضع
ص: 368
در همه سراهای تجارتخانه‌ها مشهود بود عجب آنکه از دهها صندوق چای که در گوشه انبار داشتیم مثقالی هم باقی نمانده بود که خود استفاده کنیم. اینها غیر از خساراتی بود که آنان بخانه‌ها زده و کلیه اثاث البیت آنها را بغارت برده بودند.
16- همانطور که مرقوم داشته‌اید رحیمخان درصدد سلطنت بود و پس از قرار دادیکه با عشایر و خوانین بسته بود (صفحه 279) قصد داشت از راه گیلان بتهران برود.
17- در صفحه 313 بآزادی دوازده نفر از سران و بیگ‌زادگان اشاره شده است باید بگویم که برای این کار حکومت در قلعه کمیسیونی ترتیب داده از اشراف ملاکین، تجار، آزادیخواهان دعوت کرده بود. پدر منهم جزو مدعوین بود. پس از چند ساعت او بحجره آمد ولی آثار عصبانیت از قیافه‌اش پیدا بود. بمن دستور داد که «کربلای جلیل» را که از بستگان ایشان و مردی چست و چالاکی بوده پیدا کرده نزد ایشان بیاورم.
این دستور اجرا شد ولی وقتی جلیل بحجره آمد ایشان مرا امر بترک حجره کرده دو نفری بصحبت نشستند. ساعتی بعد صحبت تمام شد و جلیل رفت و هنگامی که بعد از ظهر من بخانه برگشتم یکی از اسبها را در طویله ندیدم. از مهتر سوآل کردم گفت بدستور حاجی آقا آنرا جلیل سوار شده رفت.
روزهای بعد فهمیدم که چون وضع آن کمیسیون را طوری ترتیب داده بودند که آزادیخواهان در اقلیت باشند و باستناد نظر اکثریت تلگرافی بتهران مخابره و آزادی اشرار را از طرف اعضای کمیسیون خواستار شوند از اینرو پدرم جلیل را فرستاده است که خط تلگراف بین اردبیل و تبریز و تهران را در نزدیکیهای نیرو گردنه صائین قطع کند. در نتیجه مخابره تلگرام میسر نگردید ولی در همان ایام بر اثر اقدامات والی موجبات آزادی آنها فراهم شد و آنان مجددا برگشته اسباب بدبختی شهر اردبیل گشتند.
18- مشهدی جبار پسر حاج صفر علی (تبعه روس) را که در صفحه 344 اشاره فرموده‌اید «سولاخ ارمنی» از فرقه «داشناخسیون» ارامنه روسیه بقتل رسانید
ص: 369
البته این خبر در آنزمان بین خواص منتشر شد و عامه را از آن خبری نبود.
19- در صفحه 330 «قلم میرزا بیگ» رئیس طایفه «عیسی‌لو» نوشته شده او رئیس طایفه نبود بلکه یکی از بیگ‌زادگان و از شجاعان آنطایفه بحساب میآمد.
20- تبعید دوم پدر من بدستور کنسول روس صورت گرفت. توضیح آنکه مشار الیه پس از خلاصی از چنگ حاج صمد خان، که در صفحه 327 بدان اشاره کرده‌اید، از تبریز باردبیل آمد و مخفیانه در خانه زندگی میکرد. یکی از کیفرهای آزادیخواهان در آنزمان تخلیه خانه آنها و واگذار کردن این خانه‌ها بقشون روس بود. ما در خانه بودیم که یکباره کنسول روس با عده‌ای وارد حیاط شد. پدرم پیش آنها آمد ولی کنسول بدون اعتنا باو وارد دهلیزخانه شد و از پله‌ها قصد بالا رفتن نمود.
در اینجا پدرم که خونسردی خود را حفظ کرده بود یقه کنسول را گرفته تکان داد و گفت که زن و بچه من در آنجا زندگی میکنند و هیچکس حق ورود ندارد. کنسول از این حرکت ناراحت شد و با اطلاعیکه از گفتار پدرم بوسیله مترجم یافت از رفتن باز ایستاد ولی با حرکت دادن انگشت خود بعلامت انتقام او را تهدید نمود. بفاصله دو روز از این واقعه بود که مجلل دستور به تبعید و خروج فوری پدرم داد. این دستور لازم الاجرا بود ولی چون احتمال میرفت که در راه توطئه‌ای علیه او در شرف تکوین باشد از اینرو کسان ما صبح زود اسب و وسایل فراهم کردند و حاج محمد حسین بجای آنکه از طریق آستارا برود از راه بیله‌سوار بروسیه رفت و از آنجا عازم اسلامبول شد.
آنروز مردم از ظلم و جور روس و انگلیس بجان آمده از آلمانیها طرفداری میکردند. روسها از این امر سخت ناراحت بودند و عکس العملهای شدیدی نشان میدادند. مثلا یکنفر خروس جنگی تربیت کرده داشت و آنرا میفروخت. وی در بازار خروس خود را چنین تعریف میکرد که یک خروس آلمانی است که به پنج تای غیر خودش یک لگد میزند (بیردانه آلمان خروسی بشینه ده بیر تپک ورار). مردم از این گفتار او خوششان میآمد و بتماشای او میایستادند. خبر بقنسول روس رسید و با دستوریکه او بحاکم داد فراشهای حکومت بسر او ریختند و کتک مفصلی باو زدند.
ص: 370
21- در باب تأسیس کمیته مساوات و طرفداری ایرانیان از ترکها (صفحه 345) باید گفت که حزب مساوات را قفقازیها تأسیس کردند. مرکز آنهم در بادکوبه بود و آنها استقلال میخواستند ایرانیها هم در آن شرکت داشتند و حاجی حسینقلی صراف هم از طرف آنها در اردبیل شعبه تشکیل داده بود که بقتل رسید. اینکه ترکها مورد توجه قفقازیها بودند جهتش آن بود که دولت تزار مصمم بود جنگ ارمنی- مسلمان راه بیندازد و چنین هم کرد. در نتیجه ارمنی‌ها از مسلمانها و ایرانیها جمع زیادی کشتند و چون از هیچ جا بمسلمانان کمکی نرسید سخت مغلوب شدند و مال منالشان غارت گردید.
دولت عثمانی تحمل این کار نکرد و بفاصله مدت کمی بیست هزار نفر ترک مسلح و از اسلامبول ببادکوبه فرستاد. ارمنی‌ها تار و مار شدند عده‌ای را بقتل رسانیدند و جز خانه‌ها و مغازه‌هائی که بر در آنها جملات «مسلمان مغازه‌سی، مسلمان ایوی» یعنی مغازه مسلمان، خانه مسلمان نوشته شده بود همه را خراب کردند و انتقام مسلمانها را از ارمنی‌ها گرفتند. این بود که قفقازیها طرفدار ترکها شدند و در تمام مجالس از آنها تعریف کردند و تصنیفهائی در مدح آتاتورک، انور پاشا، نیازی پاشا و غیره میخواندند یک بیت از یکی از آنها چنین بود «یاشاچوخ یاشا مصطفی کمال پاشا» (یعنی زنده باش خیلی هم عمر کن مصطفی کمال پاشا).
22- شنیدنی است که «قره حاج زاید اوغلی» قاتل حاج حسینقلی صراف (صفحه 250) درست یکسال بعد در راه آستارا و در قریه «آرپاتیه‌سی» بقتل رسید.
بوسیله چه کسی نمیدانم.
23- در صفحه 372 میرزا جعفر قلی برادر میرزا عباسقلی اگند نوشته شده حال آنکه او پسر وی بود و نه برادرش.
24- خدمات آقا میرزا علی اکبر و اقدامات او که در صفحه 400 اشاره شده است بدستور و اشاره دولت ایران بود. اصولا باید توجه نمود که آنمرحوم در ابتدای مشروطیت و در مقابل مستبدین خدمات با ارزشی نمود و اگر کارهای دیگری
ص: 371
بعدا از او سرزده در مقابل آن خدمت قابل اغماض میتواند باشد. در مسئله مراجعت ایشان از سفر زکوة باید گفت که مرحوم وکیل الرعایا در ولایت شخصیت مهمی داشت و در اینموارد باستقبال نمیرفت. آقا نیز قرآن را روی پالان الاغ نمیگذاشت هرکس این اطلاعات را داده مغرض بوده است. همچنین مطالب دیگر مسجد.
آقا یکدختر داشت تا دم مرگ رفع حجاب نکرد و حتی مدتها از خانه بیرون نیامد بی‌حجابی نوه ایشان در مدرسه بدان حساب است که معلم در حکم پدر میباشد.
25- در باب تبعید آقا موضوع صفحه، 461 وقتی سروان بهمنی مأمور تبعید شد آقا در تنگنا قرار گرفت و مجال تدارک فوری نیافت.
پدرم در اینباره با سرتیپ ابو الحسن خان زند مذاکره کرد و چون نزد او احترام داشت چند روز مهلت گرفت.

نامه‌ای از آقای غلامحسین حبیب الهی:

آقای حبیب الهی نیز از کسانی است که در وقایع شصت ساله اخیر اردبیل صاحب‌نظر است و با علاقه زیادی از تألیف و انتشار جلد اول کتاب استقبال نموده است. ما در تهیه پاره‌ای از مطالب آن کتاب از یاریهای ایشان استفاده کردیم و جابجا باین مساعدت که بصورت دادن عکس یا توضیح واقعه‌ای بود اشاره نمودیم.
نامه‌ای که ایشان در نقد بر آن جلد از کتاب فرستاده‌اند اختصاص بخدمات و شخصیت برجسته مرحوم حاج میرزا بیوک آقا واهب‌زاده دارد و قابل توجه است که با وجود آنکه شادروان حاج محمد حسین حبیب الهی، پدر ایشان، خود از علاقمندان و بازیگران مشروطیت در اردبیل بوده و زحمات زیادی نیز در این راه، بشرحیکه در جلد اول نوشته‌ایم، متحمل شده است معهذا حس حقشناسی و حقیقت دوستی نویسنده نامه او را بر آن داشته است که بجای تشریح خدمات و جانفشانیهای پدر از فداکاریهای صادقانه واهب‌زاده یاد کند و از ناکامیهای ظاهری او شکوه نموده بدین رباعی حکیم بزرگ مترنم شود که گفته است:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان‌برداشتمی من این فلک را ز میان
ص: 372 از نو فلک دگر همی ساختمی‌کآزاده بکام دل رسیدی آسان
قسمتی از نقد ایشان متوجه مؤلف کتاب و سرزنش اوست و در اینباره مینویسد «با مطالعه مدونه آنجناب بنام اردبیل در گذرگاه تاریخ باین حقیقت بس ناگوار و تلخ برخوردم که آنجناب با وجود داشتن دلیل و مدرک متقن روی چه احتیاطهای بجا و بیجا و روی چه اصلی بود که از معرفی و فداکاریهای حاج واهب‌زاده .... خودداری و کوتاه آمده‌اید؟ ... دریغا انصاف نفرموده‌اید» از اینهم بالاتر رفته نوشته است که «بتاریخ و حقیقت‌نویسی که غایت آمال‌تان بوده پشت پا زده‌اید».
آنگاه خود ایشان متوجه لزوم احتیاطهای بجا و بیجا شده اضافه میکند که «لازم است بدین لحاظ و چندین جهت بشما حق بدهم ولی باید گفت که با افکار محاط و تابناک و شهامت اخلاقی که دارید و خودتان الحمد للّه معرفی شده جامعیت اردبیل بوده و هستید نبایستی این اندازه خفض جناح نموده از تعریف شمس ساطع ایمان و حقیقت، که منتسب بدو بوده‌اید، خودداری فرمائید ...
او پیوسته در راه رسیدن بمقصود و آزادی مطلق پروانه‌وار گرد شمع انجمن حقیقت و آزادی (میگشت) و عاشقانه و بی‌محابا و بدون هراس بر (دور) آن حلقه میزد ... وا اسفا طبیعت چقدر ظالم است و دائما با آزادگان در جنگ و ستیز! .. او و آن شخصیت بارز و گوهر تابناک اجتماع قدر ناشناخته بود! ...»
آقای حبیب الهی بعد از این مقدمه درباره ممدوح بزرگوار خود چنین مینویسد:
«شادروان حاج بابا خان دلاور و مجاهد مشروطیت و عظیم‌زاده و آخوندزاده و غیره کلهم رزمی بوده و در راه ابقای مشروطیت جان بکف شهیدشان نمودند یعنی برای حقوق حقه ملت کشتند و آخر الامر کشته شدند. رحمت اللّه و رضوان اللّه علیهم. ولی شادروان جناب آقای حاج واهب‌زاده بزمی بوده و در راه بدست آوردن شاهد مقصود پروانه‌وار آنقدر شجاعانه خود را بآتش زد تا پر و بالش، توأم با قلب حزین داغدارش سوخت و با حال زار و نزار پای شمع افتاد و جان سپرد. و شنیدم در آن دم آخری با قیافه متبسم میگفت آنچنان راضی و خوشوقتم که بآرزوی نهائی خود رسیدم و نهال آزادی
ص: 373
را با خاکستر وجودم بارور ساختم ...».
آنگاه نامبرده سابقه آشنائی خود را با آن مرحوم چنین بیان میکند «نویسنده در تاریخ 1918 میلادی در بادکوبه دانش‌آموز (بودم) و تجارت داشتیم. او (یعنی مرحوم واهب‌زاده) در سرای «چوخور» معروف، که اکثر تجار اردبیلی در آنجا ساکن و تجارت داشتند، حجره و تجارت داشت و یکی از تجار خوشنام و آبرومند و معروف بود.
من دورادور بحضرتشان، روی اوصاف اجتماعی و محبتی که بعموم طبقات ابراز میفرمودند، ارادت پیدا نمودم. و در پای صحبت ایشان، جزو حلقه‌نشینان درآمدم، که گاه بیگاه، در ساعات بیکاری، دم در همان کاروانسرا روی تخته بند سرایدار، با عده‌ای تجار و شاگردان تاجر گرد آمده می‌نشستند و جناب ایشان با بیانات فصیح اجتماعی و صحبتهای شیرین، تجار و مخصوصا جوانان را سرگرم میفرمود. اکثریت جوان بودند و خود من در آن تاریخ هفده سال بیشتر نداشتم بیک معلم همچون روشندل اجتماعی نیازمند بودیم. روز بروز ارادت ما بیشتر شد و بالاخره پیشنهاد گردید که روزهای جمعه و تعطیل در حضور حاج واهب‌زاده نامبرده بگذرانیم و عمرمان ببطالت و بیهوده برگذار نشود. او با گشاده‌روئی آنرا پذیرفت. ایام تعطیل در حضورش بودیم و گاهی برای گردش و تفریحات سالم باطراف و باغهای بادکوبه میرفتیم.
او از کینه حاسدین (ایران) و جائرین اجتماع بما سخن میگفت و ما را که تشنه شنیدن آنها بودیم بادامه تحصیل و کسب معرفت تأکید و توصیه میفرمود و دائما نظر ما را بوظایف اجتماعی و میهنی متوجه ساخته اشاره مینمود که، با شناختن خودتان و کسب فضائل، باید در باب پیشرفت وطن و مملکت و ملت بکوشید و دست (اجانب) و یکعده افراد ناباب و خائن و مفتخوار را از آن دور سازید.
ضمن این گردش‌های دسته‌جمعی، گاهی جوانان، بتقلید سربازان، قد و نیمقد، صفی تشکیل میدادند و در راه‌پیمائیها سرود وطن را، که از «حبل المتین» چاپ کلکته فرا گرفته بودیم، میخواندند و هیجان و شور زاید الوصفی درباره ایران و تلاش برای پیشرفت و ترقی آن در خود احساس میکردند».
ص: 374
در آن عهد تجار زیادی از اردبیل و تبریز در بادکوبه تجارتخانه داشتند ولی تجارت کالا نمی‌کردند بلکه با آن عنوان کار صرافی و حواله انجام میدادند. بدینمعنی آندسته از بیکاران آذربایجان که برای کار بقفقاز میرفتند، غالبا اجرت خود را، پس از دریافت از کارفرما، بدانها می‌سپردند و یا بوسیله آنها برای خانواده‌های خود میفرستادند.
آقا حبیب الهی در دنباله مطالب فوق با اشاره بتعدیات آنها می‌نویسد:
«در مواقع مقتضی از مظالم بعضی از تجار اردبیلی و یا تبریزی، بشاگرد تاجرها و کارگران، که در معدنهای نفت بادکوبه کار میکردند و اکثرا جانشان را از دست میدادند، دریغ و تأسف خورده بما تذکر میداد و (ما) بتجار و آنهائیکه دستمزد و حاصل دسترنج آنانرا بهیچ و پوچ از دست تاول‌زده‌شان می‌چاپیدند لعنت فرستاده بنظر نفرت و جنایت بآنها نگاه مینمودیم. تا اینکه رفته‌رفته واسطه‌ها و دلالان و تجار ذینفع تا اندازه‌ای از افکار و عقاید ما مطلع شدند.
زیرا تاجر شاگردان و رفقای ما زیردستهای آن تجار چپاول و غارتگر بودند و افکار و روش آنان در عدم سود و چپاولشان بی‌تأثیر نبود. (لذا) ایشان هم در مقابل ما بیکار ننشسته بر ضد و علیه ما صف بستند و درصدد جلوگیری از اجتماع و تفریحات سالم ما برآمدند و شروع به شراب‌پاشی‌ها نمودند که ای وای حاج بیوک آقا بلشویک شده و چکمه پوشیده و عده‌ای جوانان بی‌تجربه و ساده‌دل را دور خود جمع نموده و بآنها تعلیمات نظامی میدهد و افکار پلید خود را بآنان تزریق مینماید و قس علیهذا».
بقراریکه ارباب اطلاع میگویند کارگرهای قدیم قفقاز چکمه میپوشیدند و چون بیشتر آنها در انقلاب اکتبر 1917 روسیه در صف انقلابیون درآمدند لذا چکمه‌پوشی در بادکوبه نوعی علامت انقلابی یا باصطلاح آنروز بلشویکی شد و کسانی که چکمه بپا میکردند جزو آندسته بشمار میآمدند. نویسنده نقد در اینجا اشاره میکند که:
«مخفی نماند موقعی که باطراف برای پیاده‌روی میرفتیم حاجی چکمه میپوشید و بعدا بعضی از ماها هم چکمه‌پوش شدند. این چکمه‌پوشی واهب‌زاده در مسلک تجار نبود ... و بدینواسطه چکمه‌پوشی عنوان بزرگی بر علیه او شد. حتی خبری از اردبیل بما رسید که گردش دسته‌جمعی ما و چکمه ایشان در مجلس روضه‌خوانی یکی از اعیان
ص: 375
و اشراف شهر اردبیل بطور خصوصی عنوان شده و با تأسف فراوان سفارشات و توصیه‌های لازمه را بجلوگیری داده بودند. حتی آنموقع یکی از تجار هوچی را که برادرش مرید میرزا علی اکبر در اردبیل بود، وادارش نموده بودند که تلفونا و حضورا در میان جمعی بحاجی توهین نماید.
او سابقا عامل و کمیسیونر تجارتخانه ایشان بود و از او سود فراوان برده احترام دیده بود. بعد از گرفتن تعلیمات و وعده و وعید از آنها، آمده عین جریان را بحاجی گزارش داده با خواهش ایشانرا وادار کرده بوده که از جمع‌آوری و گردش با جوانان خودداری کند تا تجار یغماگر دیگر، که در نظر دارند یکی از قوچی های بادکوبه را، که برای پنجاه منات آدم میکشتند، با دادن پول و وعده وادار به کندن کلک حاجی و ترور او نمایند؛ بدین کار مبادرت نکنند.».
بطوریکه از عبارات دیگر این نامه بر میآید گویا شاگردان تجارتخانه‌ها و علاقمندان مرحوم واهب‌زاده درصدد بوده‌اند نسبت بدین اعمال تهدیدآمیز عکس العملی نشان دهند و اعتصاب و تظاهر کنند ولی نامبرده با ملایمت و نصیحت آنها را از این کار باز میدارد و منصفانه از آنجهت که منافع تجار متزلزل گشته است آنان را برای اینقبیل واکنشها محق و مصاب میداند. چون کارگران و کسانیکه با تجار مذکور معاملاتی داشته‌اند بر اثر این واکنشها آنها را افرادی متعدی و متجاوز بحقوق خود واهب‌زاده می‌شناسند از مراجعه بدانها خودداری مینمایند و غالبا واسطه برمیانگیزند که خود معاملات آنها را تقبل نماید. این کار آتش غضب و انتقامجوئی تجار را نسبت بوی تیزتر میکند و خطرات جانی متوجه او مینماید ولی «در این احوال بازرگانی حواله برات و غیره بمناسبت استیلا و ورود بلشویکها از روسیه بگرجستان و قفقاز برچیده شده و باین کشاکش تجار خودخواه طبعا خاتمه داده شد».
انقلابیون روسیه در بدایت امر با طبقات تاجر و پیشه‌ور مخالفت شدید داشتند و
ص: 376
چون از لحاظ اقتصادی، که برطبق نظریه «انگلس» و «مارکس» اساس انقلابات اجتماعی است، تولید صرفا بوسیله کارگر و کشاورز صورت میگیرد لذا غیر آن دو را در ارکان جامعه انقلابی واجد اصالتی نمیدانستند.
این بود که تجار ایرانی هم کم‌کم از قفقاز روی بوطن نهادند و بقول آقای حبیب الهی «بعد از گرفتاریهای روز افزون و تار و مار شدن و از دست دادن ثروت و اندوخته چندین ساله خود با وضع فلاکت بار باوطان خود بازگشتند.
یکی از آن تجار خانواده بخت برگشته ما بود که تمامی هستی‌شانرا در گمرک بادکوبه بلشویکها ضبط نمودند و کلیه هستی و تنخواهشان بغارت رفت سهل است سیزده هزار تومان (در موقعش کم‌پولی نبود) جای خالی و روی دفتر تجارتی بطرفهای معامله‌مان بدهکار شده بودیم و آهی در بساط نبود تا با ناله سودا کنیم و یکی از آن تجار (هم) آقای واهب‌زاده بود.
فقط از آنهمه تجارت و ثروت و برو برگرد چهار هزار لیره ترک، که آنروز هفت هزار و دویست تومان تقویم میشد، بهرعنوان بود از دستبرد بلشویکها ذخیره نموده بودند که آنرا بشهادت خود در تجارتخانه‌اش در خاکستر توی منقل پنهان نموده بود و روی آن آتش زغال افروخته بودند و هرروز آنرا جلوی‌شان میگذاشتند و برحسب معمول با انبر (و ماشه) آتش منقل را متصل زیر و رو مینمودند و در اینموقع چندین دفعه مأمورین تجسس (سیسکانوی پلیسه) برای یافتن طلا و جواهرات بحجره‌اش آمده و عمیقا هرکجا را تجسس نموده دستشان از پایشان درازتر محروم و مأیوس بدون دستگیری چیزی برگشته و میرفتند. آخر الامر آن چهار هزار عدد طلا را بتوسط آردل مشاور الممالک علیقلی خان انصاری سفیر فوق العاده ایران از راه آستارا باردبیل آوردند که جریان آن در یادداشتهای عباس محسنی بتفصیل ذکر شده است.
نویسنده در اینجا سرگذشت مرحوم واهب‌زاده را در مورد طمع اسد اللّه خان پیشخدمت مشاور الممالک، بنحویکه ما در صفحه 393 جلد اول این کتاب آورده‌ایم
ص: 377
بیان میکند و شایعات مخالفان را در باب اینکه بلشویکها آن پول را در اختیار حاج بیوک آقا گذاشته‌اند تا با آن مرام کمونیستها را در اردبیل رواج دهد شرح میدهد و اضافه می‌کند «این شایعات با دستاویزهای قبلی، عناوین عمده‌ای برای مخالفین واهب‌زاده شد و (کلمه طلا و پول مثل گوجه ترش که آب در دهن انسان میاندازد) از ملا و سید و شیخهای آسمان جل گرفته دهنشان با اسم واهب‌زاده و طلای هنگفت آب میافتاد و بعد از آمدن باردبیل و سکونت در حجره، متصل جلوی حجره رژه میدادند و بعضا سخنان پرت و پلا میگفتند و یکی از آنها شادروان سید عرب بود. خیلی مایل و شائق بودند که از آن نمد کلاهی داشته باشند. بهرحال بقول شادروان شاعر ملی معروف یوسف دلخون ضیاء:
فرقه جور مخالف کفر و کین دن مختلطدرهم و دینار ایچون اسلامی کج اوینار غلط
هکذا هر عصرده دنیا پرستلر بو نمطدین آدیله ایلیور مقصودین اجرا دور گیدک
سید عربها و سید افتخارها و سایر شیوخ نهروان دین و دینداری را عنوان نموده جدا میخواستند با گرفتن از آن لیره‌ها از واهب‌زاده بیدین، دین را مصون داشته) آباد نمایند».
بنا بنوشته ایشان واهب‌زاده پیش از آن نیز فعالیتهای چشمگیری با کمیته مرکزی دموکرات اردبیل داشته و این زمانی بوده است که قشون تزاری روس هم در اردبیل استقرار یافته با هرگونه افکار آزادیخواهی بشدت مخالفت مینمود. در آنعهد او «از طرف- پولیسه مستر (رئیس دژبانی قشون روس در اردبیل)- تهدید شده بود که دست از فعالیتها و اقدامات آزادیخواهانه بردارد ولی هرگز از پای ننشسته در فداکاری
ص: 378
و جانبازی در راه اعتلای میهن عزیز و آزادی وطن از تسلط بیگانگان تا سرحد مرگ حاضر بود و ترس و جبنی بخود راه نداد».
شنیدنی است که بقول ایشان کنسول روس کسانی از اشخاص موجه و منجمله از منشی‌های محلی کنسولگری را با تعلیمات لازم وادار کرده بود که بواهب‌زاده شستشوی مغزی بدهند و از راه دلسوزی و حتی وعده جنات نعیم تطمیعش کنند تا از راهی که در پیش گرفته است برگردد و در غیر اینصورت او را تهدید نمایند.
«حاج نامبرده نه تنها بدلسوزی و سایر حرفهای آبدار و تابدار قانع نشده و خود آنان (را) که ایرانی بودند مورد توبیخ قرار داد. یکی از آنها که شادروان میرزا عبد اللّه خان بصیر الملک آستارائی و شخصیت محترمی بود بعد از مصاحبه با حاجی عکس نتیجه بدست آورد و حتی بر اثر تبلیغات ایشان دستمال گرفته اشک چشم خود را در حضور وی پاک کرد و در قبال باطن صاف و حقیقت‌گوئی او صریحا اعتراف کرده بود که وی و رفقایش وادار بدین کار شده‌اند تا حاج نامبرده را بهر وسیله است از سر راه بردارند زیرا بعقیده کنسولگری اگر او بجای خود بنشیند رفقای وی یکی بعد از دیگری از صحنه خارج و بازنشسته میشوند».
بصیر الملک که تحت تأثیر سخنان از دل برآمده واهب‌زاده قرار گرفته بود از راه دلسوزی خطاب بوی میگوید «حیف هستید بالاخره شما را ترور میکنند و میکشند.
حاجی در جوابش با خونسردی اظهار داشت من مجاهد بزمی جان بکف هستم و جان من در مقابل استخلاص و آزادی میهن از تسلط بیگانگان ارزشی ندارد.
من از آن بیدها نیستم که از این بادهای سموم بلرزم. بروید بآنها بگوئید بیوک آقا تک و تنها تا قوای تزاری را از ایران و زادگاهش بیرون نه‌بیند از پای نخواهد نشست».
آقای حبیب الهی در اینجا بقسمتی از خدمات نوعپرستانه مرحوم واهب‌زاده اشاره کرده مینویسد «او علاوه بر مبارزه هول‌انگیز سیاسی در سال مجاعه «اوچ تو من لیک»
ص: 379
فعالیت و مبارزه دامنه‌داری با کمیته دموکرات جهت رهائی و تسکین همشهریان و همنوعان خود از دست دیو مهیب قحط و غلا و یکعده اشخاص بی‌رحم سودجو و فرصت‌طلب آغاز نمود و این مبارزه ایشان هرکجا با تنفر و انزجار محتکرین خدانشناس روبرو گردید.
ولی حاجی هرگز رخوت و سستی بخود راه نداده و با منطق و دلیل با ایشان درآویخت و مطلقا اهمیتی بترشروئی و ملعنت آنها نداده شب و روز بی‌باکانه در مقابل رو به صفتان سینه سپر نموده بود. از ضرب و شتم و تهدید جوراجور آنها هراسی نداشت».
نویسنده در اینجا اشاره بحمله دو نفر چاقوکش و قصد ترور واهب‌زاده میکند و توضیح میدهد که نیمه شبی دو نفر چاقوکش او را در قسمت خرابه بازار گیر آورده درصدد حمله برمیآیند. ولی وی بدون آنکه ترس و واهمه‌ای بخود راه دهد شروع بصحبت با آنها میکند و نقشه مخالفین را برای از بین بردن او، بدین جرم که او میخواهد اطفال یتیم و قحطی‌زده را یاری دهد و مادران درمانده آنها را مساعدت کند، بآنان توضیح مینماید. سخنان او بحدی در آندو اثر میگذارد که آنها زبان بعذر خواهی میگشایند و استیصال و درماندگی و بیکاری خود را موجب قبول این مأموریت بیان میکنند. واهب‌زاده از آنها میخواهد که فردا بحجره‌اش مراجعه نمایند تا کاری برای آنان پیدا کند و بدین وعده نیز وفا مینماید.
آقای حبیب الهی اینقبیل کارها را نمونه‌ای از دهها رویدادهای تأسف‌آور نسبت بآن مرد بزرگ میداند و اضافه میکند که «او هرگز با خطرات جانی از نوع دوستی و مهین‌پرستی چپ‌گرد نزده و پا بعقب نگذاشته بود بلکه بیش از پیش بدون ترس و لرز بفعالیت خود افزوده و در تأسیس دار المساکین خیریه چه اندازه دچار زحمت و مرارت از جانب عده خودخواه و بداندیش شد خدا میداند.
اکثرا این تأسیسات را خودش با صرف پول کلان و بی‌حساب از جیب خود میکرد که در آنقسمت از طرف کسان و محارم و زیردستان خود مواجه با مشکلات
ص: 380
اندوهبار شده بود ولی این مرد هرگز در نوعپروری شب و روز فروگذاری نمی‌نمود
او در اینجا مطلبی را عنوان میکند و مینویسد «در سر لوحه تابلوی دار المساکیین خیریه این عنوان بچشم میخورد- و اللّه یحب المحسنین- یکی از اعاظم و اشراف شهر موقع عبور آن تابلو را مشاهده و چنین گفته بود:
من از بالشویک، از شاهسون و اشرار یورتچی و پولادی نمیترسم اما از این و اللّه یحب المحسنین بیوک آقا بیش از همه ترس دارم».
نویسنده کمی بعد خدمات واهب‌زاده را در این دار المساکین شرح میدهد و اضافه میکند «با اینهمه او هرگز خستگی بخود راه نداده عده‌ای از افراد خیریه را با کوشش شبانه‌روزی بصنعت قالیبافی و عده سی نفری را بدانش‌آموزی رهنمون ساخت و عده معتنابهی با صنعت نجاری و خیاطی و حرفه‌های دیگر تربیت نمود. جمعی از بزرگسالان را بعنوان سپور شهرداری استخدام کرد حتی زنان کور و زمین‌گیر را به نخ‌ریسی و بافندگی وادار ساخته ده یک حاصل دسترنج آنها را برای خود آنها در صندوق خیریه ذخیره کرد و برای روز مبادای آنها نگه داشت.
بموازات این خدمات مریضخانه ده تختخوابی کاملی در آن خیریه بوجود آورد و سروان دکتر آخوندزاده رئیس بهداری تیپ اردبیل را بریاست آن برگزید و او بعد از ظهرها در آن بیمارستان علاوه بر معالجه مرضای خیریه بیماران درمانده خارج را نیز درمان میکرد ... چندین بار شهردار انتخابی شد و خدمات ارزنده‌ای بشهر و اهالی نمود ولی معاندین و مخالفین شبانه‌روز درصدد آزار او بودند و حتی صاحبان مقام و قلدر صفت را علیه او تحریک مینمودند تا آنجا که یکی دو ساعت نیز او را بوسیله آنها زندانی کردند».
در نامه آقای حبیب الهی میخوانیم که بر اثر شور و شوق مرحوم واهب‌زاده بخدمات اجتماعی روز بروز تجارتش از رونق افتاده و بنیه اقتصادی وی ضعیف‌تر میگشت با اینحال او دست از این کارها بر نمیداشت بلکه بیک سلسله خدمات فرهنگی نیز مبادرت مینمود. بعبارت بهتر بنظر او اگر اقتصاد برای زندگی بود زندگی جز خدمت بمردم و جامعه مفهوم و مصداقی نداشت. نویسنده نامه میافزاید که:
ص: 381
«آخر الامر ما با دیده خونبار وضع نهایت دلخراش و تأسف‌آور او را پس از مدتی گرفتاری با دیده حسرت دیدیم و دیدیم و در مقابل گواه شدیم که او با قربان دادن شخص شخیص خود در راه اعتلای میهن عزیز و ترقی فرهنگ و دانش و بینش عکسی از شادروان حاج میرزا بیوک آقا- واهب‌زاده
مسقط الرأس اجدادی و وداع ابدی با دوستان چشم از جهان فانی و هستی بربست.
رحمة اللّه و رضوان اللّه علیه.
نویسنده از مکتب حضرتش فارغ التحصیل شده جز آه و افسوس درباره
ص: 382
حضرتش غیر از این قطعه شعر معروف فیلسوف نامی ایران حکیم عمر خیام برای ترویح روح حضرتش ندارم:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان‌برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلک دگر همی ساختمی‌کآزاده بکام دل رسیدی آسان
او بهمه مهربان بود و محبت زاید الوصفی بانسانها داشت. او انسان بود انسان کامل و معلم اخلاق و مربی اجتماع. او بدیها را بکرات و دفعات ندیده میگرفت و خوبیها را بزرگ کرده تقدیس و تشویق مینمود».
ما، بطوریکه گفتیم، حس حقشناسی آقای حبیب الهی را نسبت بمردی که او را بعنوان معلم و مربی خود معرفی میکند.
ارج میگذاریم و در عهدیکه اینقبیل فضایل اخلاقی متروک گشته و خودخواهیها و خویشتن بزرگ‌بینی‌ها جایگزین آنها شده است، علو روحی ایشان را میستائیم.
در عین حال از نظر مؤلف کتاب بر قسمتی از مقدمه نوشته ایشان ایرادی داریم و آن جملاتی است که نسبت بمؤلف عنوان نموده او را بدین نحو متهم کرده است که «بتاریخ و حقیقت‌نویسی که غایت آمال بوده پشت‌پا زده» است.
ما مطالب کتاب را در قسمتهائی که مربوط به شادروان حاج بیوک آقا واهب‌زاده بود بارها خواندیم و کتمان واقع یا عدول از حقیقتی در مورد او نیافتیم جز آنکه گفتار ما درباره آن نیکمرد بتفصیلی که ایشان انتظار داشته‌اند نبوده است و در آنمورد هم حق با ما بوده است زیرا کتاب مربوط باردبیل و همه کسانی است که بنحوی از انحاء در ساختن تاریخ آن دیار مؤثر بوده‌اند. با این دید اگر میخواستیم برای هر یک از آنها مطالبی بدین شرح بنویسیم مثنوی هفتاد من کاغذ میشد. گو که با مقایسه با شخصیتهای دیگر، واقعا سهم شادروان واهب‌زاده در تنویر افکار و بثمر رسیدن مشروطیت و آزادی ایران، حفظ و حمایت درماندگان و بیچارگان، بویژه تلاشها و کوششهای ایشان در سالهای سخت مجاعه، مقابله با اقدامات ناروای جمعی محتکر و سودجو، و ... خیلی بیشتر از دیگران بوده و جامعه اردبیل را، مستقیم یا غیر مستقیم، بهره‌مند ساخته است با اینحال ما تا آنجا که میسر بوده است متناسب با حجم کتاب خدمات
ص: 383
و اقدامات او را منعکس ساخته‌ایم. حق اینست که فرزندان دانشمند و دوستان علاقمند و با اطلاع آنمرحوم شرح زندگانی آن انسان پاکدل و پاکنهاد را بصورت کتابی درآورند و کمالات روحی و فضائل اخلاقی و حتی آثار ادبی او را که حاوی اشعار بسیار متین و قابل توجهی است، با خدمات اجتماعی وی در آن جمع کرده بعنوان نمونه بارز و شاخص یک انسان ارزنده اجتماعی در اختیار آیندگان بگذارند. خدایش بیامرزد و با پاداش نیک روانش را پیوسته شاد فرماید.
غیر از نقدهای فوق نوشته‌های دیگری هم بدست ما رسیده است که بدون اشاره بنقص و ایرادی صرفا از مؤلف تقدیر کرده کتاب اردبیل در گذرگاه تاریخ را اثر گرانبهائی برای شناساندن گذشته‌های پرافتخار این شهر تاریخی قلمداد کرده‌اند. مؤلف با حقشناسی از همه آنها این گفتار را با نقد واعظ دانشمندی، از همشهریان خود در تهران، بپایان میرساند:

نقد آقای سید جعفر موسوی:

«کتاب اردبیل در گذرگاه تاریخ ... که گوشه‌هائی از وقایع و حوادث تاریخی زادگاه مرا بطور محققانه دربر دارد از آنجائیکه اطلاعات من در این زمینه بسیار بسیار کم بود مطالعه‌اش را مغتنم شمرده و بدون تعارف لذت زاید الوصفی بردم و انتظار دارم هرچه زودتر جلد دوم این کتاب را بدست آرم و همچون جلد نخست بهره کافی ببرم.
در ضمن نقل تاریخ، مطالبی بصورت تجزیه و تحلیل و یادآوری بچشم میخورد و در حقیقت همانها بیمه‌نامه هرکتابی هستند و موجب جاودانی شدن یک نوشته میگردند، نظر این حقیر را خیلی جلب نمود که بنمونه‌هائی چند اشاره میرود:
1- صفحه 202 مربوط بتحمیل نماینده.
2- صفحه 187 تشریح جمال دوستی ملا غلامعلی.
3- صفحه 179 مطالبی که حکایت از آزادی قلم و وارستگی فکری نویسنده محترم مینماید.
4- انگیزه اختلاف دو شخصیت روحانی که از دو طبقه معروف حیدری و نعمتی الهام میگرفته‌اند و در صفحات متعددی یاد شده ارج قابل توجهی دارد.
ص: 384
5- صفحه 83 تحقیقی درباره اهمیت اجتماعی صوفیان که حکایت از شجاعت و دلاوری آنها میکند.
6- صفحه 210 اتحاد و بلافاصله دشمنی چند کشور بزرگ با طرز پندآموزی جلوه‌گر شده است.
7- صفحه 250 تجزیه و تحلیل در اهمیت ایمان و تأثیر آن در اجتماع در رتبه اول بخود بنده هم تازگی داشت و هم تأثیر.
8- صفحه 375 جمله‌ای که در سطر 9 عنوان شده از طرف نویسنده محترم ادای دین بوده است.
و همینطور رفع اشتباهات برخی از نویسندگان مثل کسروی و یا رفع تهمتهای ناروا که در مورد سردار ملی به اردبیلیها نسبت داده شده نظر هرخواننده را بخود جلب کرده و باعث تحسین آن نویسنده محترم خواهد بود.»
آقای موسوی، که با نکته‌بینی مطالب کتاب را مطالعه کرده با اشاره باینکه در چاپ کتاب در کشور ما انسان هرچه بیشتر سعی کند باز غلطهای چاپی در آن بچشم میخورد ببعضی از آنها اشاره کرده اضافه نموده است «در بعضی از عبارات و الفاظ لزوم تجدیدنظر قطعی است مثلا:
لفظ انسان که بنده نیز در نوشته و گفتارم خیلی گرفتار آن هستم و احتمال میدهم از میراث محیط نشو و نما بوده باشد که اردبیل میباشد. چون در اکثر موارد قید اضافی بلکه حشو قبیح شمرده میشود: صفحه 6 سطر 17، صفحه 20 سطر 15، صفحه 176 سطر 21.
مطلبی که در صفحه 8 از خواندمیر نقل شده بهتر بود در خاتمه به بود و نبود آن در این دوره اشاره بشود و نشده.
صفحه 18 سطر 22 و صفحه 20 سطر 19 در مورد زردشت که پیغمبر احتمالی است دعوات استعمال شده اگر بکتب لغات مراجعه فرمائید دعوات که جمع دعا را بسته‌اند بچشم نمیخورد اما معروف مثل جامع الدعوات و در دعا «یا سامع الدعوات» استعمال شده جمع دعا است که خواسته کوچک از بزرگ را گویند. شما دعوات
ص: 385
جمع ادعا منظور گرفته‌اید این جمع درست نیست بلکه یک جمع دارد و آنهم دعاة است.
صفحه 45 سطر 10 کمابیش استعمال شده و در صفحات دیگر نیز آمده است اگر منظور کم‌وبیش است در نگارش کتاب معمول نیست.
صفحه 51 ما قبل سطر آخر ییلاقات جمع غلط است چون فارسی را با الف و تا جمع نمی‌بندند و اگر مثل دواجات بچشم میخورد در دستور زبان غلط مشهور یاد میشود و از شخص ادیب بدور است.
صفحه 75 سطر 21 پناه باید پناهگاه باشد.
صفحه 63 و در صفحات دیگر از کسروی شادروان یاد فرموده‌اید هویت کسروی بجنابعالی معلوم است. کسی که در صفحه 168 سطر 18 از صاحب عروة الوثقی مرحوم سید یزدی طباطبائی (مرد فریب‌کار) نام برده شایسته احترام نبود و اگر منظورتان نمودار ساختن عدم حیات و مردان او است مثل مرحوم که به لینن هم گاهی مینویسند جنابعالی علمای ارزنده و مهم را نیز شادروان یاد فرموده‌اید در هرصورت موافق ادب نویسندگی و خلاف احتیاط محیط و اجتماع بوده است.
صفحات 64، 45 و در صفحات دیگر لفظ قضا را استعمال فرموده‌اید این نیز از میراث اصطلاحات محلی است.
صفحه 66 سطر 5 در ضمن غزل بمثابه چاپ شده رعایت اصول سجع و قافیه این بود مثابه نوشته شود درست هم بود.
صفحه 128 سطر 15 و صفحه 129 درباره جوانترین فرزند علی و علمی که فاطمه زهرا دوخته پاورقی لازم بود.
چنانچه در صفحه 130 سطر 11 راجع به اردبیل پنج محله بزرگ و اصلی داشت پاورقی مرقوم فرموده‌اید اهمیت پاورقی مطالب آن دو صفحه کمتر از این نبود.
در صفحات 131 و 134 که دومی بصورت پاورقی تنظیم شده داوری بسیار بسیار عالی شده است.
ص: 386
صفحه 156 سطر اول «طبیعی که قابلیت» احتمال سقط میرود که «است» بوده باشد.
صفحه 161 سطر 9 لغت (اوبه) بهتر بود بپارسی ترجمه گردد.
صفحه 169 سطر 1 «بقاء برأی میت نمود» جمله درست نیست.
صفحه 171 سطر 16 «یکسر» ترجمه ترکی است که میگوئیم «بیرباش» مسلم در فارسی یکسره باید نوشت و گفت.
صفحه 184 سطر 6 نام «دهه‌زخان» احتمال میدهم بقول لنکرانیها «دنیز» و بقول خودمان «دهنز» باشد که فارسی‌اش دریاست. کتابت آنطوری درست بنظر نمیآید.
صفحه 177 «جمله بگردنش افتاد» که ترجمه ترکی «بوینونادوشدی» میباشد دو مرتبه تکرار شده یکی در سطر 11 و دیگری در صفحه 23 اگر بجای آن گردن‌گیر و یا بتعبیر عالی خودتان «خوگیر» استعمال میشد بهتر بود.
صفحه 222 سطر 13 جمله (مطالبی را مطرح مذاکره قرار دادند) احتیاج بتجدید نظر دارد و اگر با کسر (حاء) هم قرائت کنیم در معنی کردن گرفتار تکلف میشویم.
صفحه 389 رشته سخن بمرحوم شیخ العلماء کشیده شده و گفته شده «ایشان که در عین حال جزو منتظرین ظهور امام بشمار میآمد» توجه دارید که انتظار ظهور منتقم در تمامی ادیان بوده و هست و انتظار ظهور امام زمان در شیعه همگانی است این اصطلاح هم در اردبیل معروف است زیرا بکسانی گویند که شمشیر و سپر و امثال ذالک داشته و گاهی تمرین هم بکنند.
در صفحات زیادی بجای اکنون کنون استعمال فرموده‌اید و توجه دارید که ترخیم لفظ مثل (مانا) و (هماره) که همانا و همواره میباشد در شعر و در نامه‌های ادبی تا حدودی مطلوب است اما در نگارش کتاب مطلوب نیست.
در ضمن کتاب جنابعالی بنده را دعاگوی روح بلند دو شخصیت بزرگ شادروانان حاج میرزا بیوک آقا واهب‌زاده و حاج بابا خان اردبیلی کرده است.»
ص: 387
ما از تذکارات این دانشمند روحانی سپاسگزاری میکنیم و با تشکر از دقتی که داشته‌اند قسمتی از آنها را برای تکمیل مطالب عرضه شده مورد استفاده قرار میدهیم و بطور کلی برای بررسی آنها یادآور میشویم که:
1- کلمه انسان، بدان مفهوم که بکار رفته است، علاوه بر میراث محلی در برخی از زبانهای دیگر نیز دیده میشود و اگر مفهوم کلمه ناس در آیاتی مثل «ام یحسدون الناس علی ما آتیهم اللّه» منطبق با مفهوم انسان، در مواردیکه ما آنرا بکار برده‌ایم، باشد در قرآن مجید نیز میتوان بمواردی از آن اشاره کرد.
2- سنگی که در صفحات 8 و 110 از قول خواندمیر بنقل از عجایب البلدان ذکر شده اکنون در این شهر وجود ندارد و بطور کلی در کتابها؛ از وجود چنین سنگی، از عهد شیخ صفی الدین باینطرف نیز؛ خبری بچشم نمیخورد و این توضیح بطوریکه نقدنویس محترم نیز اشاره کرده است در روشنی مطلب از لحاظ آیندگان مفید میباشد.
3- کلمه دعوات را ما در صفحات 18 و 20 بجای «دعوتها» ی زردشت از مردم برای قبول کیش او بکار برده‌ایم در صورتیکه از لحاظ قوانین صرفی صحیح و وافی بمقصود نباشد طبعا باید از نوشته نقدنویس محترم برای اصلاح عبارت استفاده شود.
4- در دستور زبان فارسی بکار بردن کمابیش بعنوان یک کلمه مرکب مثل دمادم، سراپا مجاز میباشد و در بعضی از نوشته‌های ادبی نیز بچشم میخورد.
5- ییلاق کلمه‌ای است که از ترکی وارد زبان فارسی شده است و لذا در جمع تابع قوانین زبان فارسی نیست و غالبا بصورت ییلاقات جمع بسته میشود.
6- کلمه پناه در صفحه 57 از قول یاقوت حموی بجای پناهگاه بکار رفته است و ربطی بمؤلف ندارد.
7- بکار بردن کلمه شادروان را در مقابل نام کسروی کسان دیگری نیز از متشرعین بر ما ایراد گرفته‌اند. ما در اینباب در صفحه 347 نکاتی را بیان کرده‌ایم.
8- لفظ قضا را، بنحویکه نقدنویس ارجمند اشاره کرده است، در زبان فارسی
ص: 388
استعمال نمیشود و تعبیری از اصطلاح محلی میباشد با اینحال اصطلاح زیبائی بنظر میرسد ولی باید قبول کرد که زیبائی نباید برخلاف قوانین زبان باشد.
9- یادآوری ایشان در مورد لزوم زیرنویس برای صفحات 128 و 129 بجا میباشد و اشاره ایشان بسقط کلمه «است» در سطر اول صفحه 156 صحیح است و ما از این دو نقص متأسف هستیم.
10- اصل کلمه «دهه‌ز»، بطوریکه اشاره شده است، «دهنز» و بمعنی دریا میباشد ولی در جائی که ما آنرا بکار برده‌ایم بعنوان اسم خاص و نام شخص معینی بوده است و بدینجهت رعایت شکل تلفظ آن شده است.
11- عبارت «بگردن افتادن» در زبان فارسی مصطلح نیست و تأسف در اینست که کلمه و یا عبارتی هم در آن زبان نمیتوان یافت که مفهوم اصلی جمله «بوینو نادوشدی» ترکی را برساند.
در صفحه 222 «حاء» کلمه مطرح با کسره منظور شده است اگر وافی بمفهوم جمله نباشد باید عبارت عوض شود.
12- ما در صفحه 34 جلد اول کتاب، بقدریکه مناسب بوده است، در باب مهدی موعود اشاره کرده‌ایم. تذکار این نویسنده دانشمند لزوم توضیحی درباره منتظرین ظهور را، برای اطلاع کسانی که در اینباب مطالعه ندارند، لازم مینماید و آن اینکه همه شیعیان اثنی عشری در انتظار ظهور حضرت ولی عصر (ع) ند. لیکن گروهی معتقدند که چون در موقع ظهور آنحضرت دشمنان بجنگ خواهند ایستاد از اینرو اینان خود را برای جنگ در رکاب آن بزرگوار و یاری او آماده میسازند و روزهای جمعه شمشیر بر کمر بسته سوار بر اسب میشوند و تمرینهای جنگی مینمایند.
***
ص: 389


مآخذیکه در تألیف این کتاب از آنها استفاده شده است:

1- آذری زبان باستان آذربایگان. احمد کسروی. تهران. 1325.
2- احسن التقاسیم. مقدسی. طبع لیدن. 1877 میلادی.
3- اردبیل در گذرگاه تاریخ. صفری. جلد اول. تهران. 1350.
4- اردبیل شهر مقدس. عباده اللّه‌زاده ملکی. تهران. 134.
5- امام حسین (ع) و ایرانیان. کورت فریشلر آلمانی. چاپ خواندنیها. تهران. 1351.
6- ایران باستانی. حسن پیرنیا. تهران. مطبعه مجلس. 1306.
7- تاریخ ادیان. دکتر علی اکبر ترابی. تهران. چاپ تابش. 1341.
8- تاریخ اردبیل و دانشمندان. فخر الدین موسوی اردبیلی. چاپ نجف اشرف. 1347 خورشیدی.
9- تاریخچه فرهنگ شهرستان اردبیل. اسماعیل دیباج. تبریز. 1328.
10- تاریخ صنایع ایران. دکتر کریستی ویلسن. ترجمه فریار. 1938.
11- تاریخ مشروطیت ایران. احمد کسروی. تهران. 1340.
12- تکملة الاخبار. عبدی بیگ. عکس از نسخه خطی. کتابخانه دانشگاه تهران.
13- حبیب السیر. خواندمیر. تهران. چاپ سنگی. 1271 قمری.
14- حدائق الطرائق. تهران. چاپ سنگی. 1318.
15- دائرة المعارف اسلامی. پاریس. 1913 میلادی.
16- دائرة المعارف اسلامی ایران. عبد العزیز صاحب جواهر.
17- دائرة المعارف بریتانیکا. دوره 11. سال 1911.
18- دائرة المعارف جغرافیائی فرانسه. پاریس. 1856.
19- دائرة المعارف عربی. چاپ بیروت. 1878 میلادی.
20- دلاوران گمنام. ژول یونر فرانسوی. ترجمه ذبیح اللّه منصوری. خواندنیها. سال 1349.
21- راهنمای کتاب (مجله ماهانه زبان و ادبیات و تحقیقات ایرانشناسی و انتقاد کتاب). سال یازدهم. تهران. 1351.
22- روزنامه آیندگان. تهران. سال 1352.
ص: 390
23- روزنامه قبس. اردبیل. سال 1350.
24- روزنامه کیهان. تهران. سال 1350.
25- ریاض السیاحه. حاج زین العابدین شیروانی. چاپ سنگی گلبهار اصفهانی. 1328.
26- زندگانی شاه عباس اول. نصر اللّه فلسفی. تهران. 1345 خورشیدی.
27- سفرنامه ابراهیم بیگ. چاپ مصر.
28- سفرنامه آدام اوله آریوس. ترجمه اختصاصی دکتر مهندس حسن واهب‌زاده.
29- سفرنامه تاورنیه. ترجمه ابو تراب نوری. محرم 1331.
30- سلسلة النسب صفویه. شیخ حسین ولد شیخ ابدال زاهدی. چاپ برلن. 1343.
32- شاه اسماعیل از زندان استخر تا تخت سلطنت. ترجمه ذبیح اللّه منصوری. خواندنیها.
تهران. 1351 ببعد.
33- شیخ صفی و تبارش. احمد کسروی. چاپ دوم. تهران. 1342 خورشیدی.
34- صورة الارض. ابن حوقل. ترجمه جعفر شعار. تهران. 1345.
35- فتنه باب. اعتضاد السلطنه. تهران 1333.
36- قالی ایران. م د. م. آذین. تهران 1344.
37- کتاب الانساب، قاضی ابی سعید. بیروت. 1912.
38- گنجینه اولیاء یا آینه عرفان. معصومعلیشاه. تهران. 1338.
39- گنجینه شیخ صفی الدین. نشریه شماره 16 کتابخانه ملی تبریز. آبانماه 1348.
40- مختصری از تاریخ و جغرافیای خلخال. محمد محقق. تهران. چاپ اتحاد.
41- مرآت البلدان. محمد حسن خان صنیع الدوله. تهران. 1294 ه. ق.
42- مسالک الممالک. اصطخری. تهران. 1340.
43- مقالات صفوة الصفا. ابن بزاز اردبیلی. بکوشش میرزا احمد تبریزی. 1329 قمری.
44- مناسک حج در مذاهب پنجگانه. صدر الدین محلاتی شیرازی تهران. 1351.
45- منتهی الآمال. حاج شیخ عباس قمی. تهران. چاپ علمی.
46- نشریه فرهنگ اردبیل. سال اول. اردبیل. 1338 خورشیدی.
47- یادداشتهای خطی مرحوم میرزا عباس محسنی اردبیلی.
ص: 391

پایان جلد دوم:

اشاره

در اینجا این مجلد از کتاب را بپایان میرسانیم و برای احتراز از قطر زیاد آن باقی مطالب را بیاری خدا در مجلد دیگر عرضه میداریم.
بار دیگر بدرگاه حضرت احدیت سپاس میگزاریم که ما را بتألیف جلد اول و دوم «اردبیل در گذرگاه تاریخ» موفق داشت و آرزوئی را که سالها از این حیث در دل داشتیم برآورده گردانید.
امیدواریم در پرتو عنایات بی‌منتهایش توفیق آن حاصل آید که باقی مطالب را نیز گردآوریم و با چاپ و نشر آن‌ها اطلاعات دیگری، درباره شهر تاریخی اردبیل و مردم آن، در اختیار علاقمندان و دانشمندان قرار دهیم.
ما بار دیگر از نقائص این دو مجموعه پوزش میخواهیم و یادآوری و نقد ارباب فضل و دانش را برای تصحیح اشتباهات و روشن شدن واقعیات تاریخی بدیده منت می‌پذیریم و چنانکه گفته‌ایم در مجلد سوم نیز گفتاری را برای درج نوشته‌ها و گفته‌های آنان اختصاص داده‌ایم.

*** اعتذار:

ذکر این نکته را، چنانکه در پایان جلد اول نیز گفته‌ایم، بعنوان پوزش لازم میدانیم که:
«با آنکه در دستور زبان فارسی، مثل هرزبان زنده دیگر، برای اول شخص و دوم شخص مفرد ضمایر «من» و «تو» وضع گردیده با اینحال در گفته‌ها و نوشته‌ها معمولا بجای اولی کلماتی مثل اینجانب، بنده، فدوی ارادتمند ... و در عوض دومی الفاظی مانند شما، سرکار، جنابعالی حضرتعالی و ... بکار میبرند زیرا لفظ «من» مایه‌ای از خودخواهی و نخوت دارد و از ضمیر «تو» نیز یک حالت تحقیر استنباط میشود.
در این کتاب، جائیکه میبایست ضمیر اول شخص مفرد استعمال شود، بدلیل مذکور از بکار بردن لفظ «من» خودداری گردیده و چون موردی هم برای کلماتی مثل بنده، اینجانب، فدوی و نظایر آن نبوده است ناگزیر غالبا از ضمیر جمع استفاده شده است. این کار علاوه بر آنکه عذرش نزد عقلا مقبول است پیش خدا نیز مطلوب میباشد زیرا بدستور اولیای دین او، هر فرد مسلمان باید در شبانه‌روز او را ده مرتبه در نمازهای واجب با همین ضمیر جمع مورد خطاب قرار دهد و به پیشگاه مبارکش معروض دارد:
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ. اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ».
ص: 393